نشود فاش کسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن مي گويم
پاسخم گو به نگاهي که زبان من و توست
روزگاري شد و کس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسيد
همه جا زمزمه ي عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
اي بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
اين همه قصه ي فردوس و تمناي بهشت
گفت و گويي و خيالي ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه ي عقل
هر کجا نامه ي عشق است نشان من و توست
سايه ز آتشکده ي ماست فروغ مه و مهر
وه ازين آتش روشن که به جان من و توست
عشق بازي نه من آخر به جهان آوردم
يا گناهي ست که اول من مسکين کردم
تو که از صورت حال دل ما بيخبري
غم دل با تو نگويم که نداني دردم
اي که پندم دهي از عشق و ملامت گويي
تو نبودي که من اين جام محبت خوردم
تو برو مصلحت خويشتن انديش که من
ترک جان دادم از اين پيش که دل بسپردم
عهد کرديم که جان در سر کار تو کنيم
و گر اين عهد به پايان نبرم نامردم
من که روي از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بماني فردم
راست خواهي تو مرا شيفته ميگرداني
گرد عالم به چنين روز نه من ميگردم
خاک نعلين تواي دوست نمييارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشيند گردم
روز ديوان جزا دست من و دامن تو
تا بگويي دل سعدي به چه جرم آزردم
همراه بسيار است، اما همدمي نيست
مثل تمام غصهها، اين هم غمي نيست
دلبسته اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست
کار بزرگ خويش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمي نيست
چشمي حقيقت بين کنار کعبه ميگفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست
در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جايي که تا امروز برآن پرچمي نيست
دلم، دريا به دريا، از تماشاي تو ميگيرد
دلم درياست اما از تماشاي تو ميگيرد
جهان زيباست اما مثل مردابي که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشاي تو ميگيرد
نسيم از گيسوانت رد شد و باران تو را بوسيد
طبيعت سهم خو درا از تماشاي تو ميگيرد
مگو سيارهها بيهوده بر گرد تو ميگردند
که اين تکرار معنا از تماشاي تو ميگيرد
تو تنها با تماشاي خود از آيينه خشنودي
دل آيينه تنها از تماشاي تو ميگيرد
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خيال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آيم و، چون سايه ديوار
گامي از سر کوي تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر يک مژه خفتن نتوانم
اي هميشه جاودانه در ميان لحظه هايم
غصه معنايي نداره تا تو ميخندي برايم
پيش تو از ياد بردم روزهاي سختي ام را
عشق مديون تو هستم لحظه ي خوشبختي ام را
ترانه سرا يکي از نام اشنا هايي هست که در اکثر موسيقي هايي که محمد ميسازه هستش او کسي نيست جز مهرزاد اميرخاني و موزيک نيز توسط خود خواننده مديريت شده تنظيم حسن بابامحمودي که کم کم داره جاي مسعود جهاني رو ميگره با موزيک هايي که ميسازه و داره با اکثر خوانندگاني که بسيار معروف هستند کار ميکند که همين امر موجب خواهد او هم به يکي از نامبر وان ها تبديل شود
آهنگ جديد و متفاوت برگردي اي کاش از محمد عليزاده به صورت مستقيم و با پخش انلاين در اي وان موزيک
چشام بارونيه دست خودم نيست
که تو در ميري ازم
شونمو ميگيره غم
آخ چقدر بد عاشقم
گره خوردم به عطر موي خوشرتگت مثل زنجيرش
تا مياي وايسم رو پام جونمو ميگيره عشق
گوشي تو دستمه يه ريز پيش عکست ميخوابم منه مريض
همه حرفامو گفتم فقط يه چيز بيا هرجور ميخواي باش
پشت فرمون حواس پرت منو دوست داشتن تو ديوونه کرد
تو دل کي برم تو هواي سرد يهو برگردي اي کاش
لااقل يه حرفي بهم بزن که شايد امشبو بخوابم
من يه ماهي ام تو آرزوي قلاب مرده روي آبم
گوشي تو دستمه يه ريز پيش عکست ميخوابم منه مريض
همه حرفامو گفتم فقط يه چيز بيا هرجور ميخواي باش
پشت فرمون حواس پرت منو دوست داشتن تو ديوونه کرد
تو دل کي برم تو هواي سرد يهو برگردي اي کاش
گفتي مرا که چوني در روي ما نظر کن
گفتي خوشي تو بي ما زين طعنه ها گذر کن
گفتي مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بيتو خوش نباشد، رو قصه دگر کن
گفتي ملول گشتم از عشق چند گويي
آن کس که نيست عاشق گو قصه مختصر کن
در آتشم، در آبم، چون محرمي نيابم
کنجي روم که يا رب، اين تيغ را سپر کن
گستاخمان تو کردي، گفتي تو روز اول
حاجت بخواه از ما وز درد ما خبر کن
گفتي شدم پريشان، از مفلسي ياران
بگشا دو لب جهان را پردر و پرگهر کن
گفتي کمر به خدمت، بربند تو به حرمت
بگشا دو دست رحمت بر گرد من کمر کن
درباره این سایت